کد مطلب:298630 شنبه 1 فروردين 1394 آمار بازدید:118

شدت بیماری


باری فاطمه ی اطهر دیگر نتوانست از خانه بیرون برود و بیماریش شدت یافت، و بنا به اختلاف روایاتی كه در صفحات آینده می خوانید چند پرستار داشت كه یكی خود علی (ع)، دیگری اسماء بنت عمیس و یكی هم زنی بوده به نام سلمی همسر ابورافع.

چنانكه از برخی روایات استفاده می شود فاطمه (ع) از علی (ع) درخواست كرده بود كه خبر بیماری شدید و بستری شدن او را پنهان دارد و به كسی نگوید، ولی از پاره ای روایات چنین استنباط می شود كه این خبر در مدینه پراكنده شد، و تدریجا كسانی كه می توانستند خود را به بالین زهرا (س) رسانده و به عیادت او می آمدند، همان طور كه پیش از این داستان عیادت ام سلمه و همچنین زنان مدینه و گفتگوی آنها با فاطمه (ع) و سخنانی را كه آن حضرت به آنها فرمود برای شما نقل كردیم [1] .

و در حدیثی كه در مجالس شیخ (ره) از عمار بن یاسر نقل شده: عباس بن عبدالمطلب عموی پیغمبر (ص) از ماجرای بیماری دختر رسول خدا مطلع شد و برای عیادت فاطمه (ع) آمد ولی به او گفتند: بیماری او سخت شده و كسی نزد وی نمی رود، عباس به خانه بازگشت ولی برای علی (ع) پیغام داد كه خبر بستری شدن و بیماری فاطمه برای من بسیار ناگوار است و اگر خدای ناخواسته اتفاقی افتاد به ما اطلاع بده تا مهاجر و انصار را خبر كنیم و همگی در مراسم تشییع و نماز و مراسم دفن و كفن او شركت كرده و اجر ببریم.

علی (ع) به فرستاده ی عباس فرمود: سلام ما را به عمویم برسان و ضمن تشكر و سپاسگزاری به وی بگویید: مرا از این كار معذور بدار، زیرا خود فاطمه به من وصیت


كرده تا كارهایش را پنهان و پوشیده انجام دهم!

باری با شدت بیماری فاطمه، غم و اندوه او نیز شدت یافت و گریه اش برای از دست دادن پدر و مصیبتهای دیگر زیاد شد، و بستر بیماری برای او مبدل به جایگاه اشك و آه گردید.

قبلا كه می توانست از خانه بیرون برود گاهی بر مزار شهدای احد [2] می رفت و در آنجا عقده های درونی دل را به صورت اشك و آه خارج می نمود، و گاهی بر سر تربت پدر می رفت و با او درد دل می كرد، اما اكنون دیگر نمی توانست از جای برخیزد و با دیدن فرزندان پیغمبر داغ تازه ای در دل او پیدا می شد.

در حدیثی از علی (ع) روایت شده كه من بدن مطهر پیغمبر خدا را در همان پیراهنی كه در تن داشت غسل دادم و فاطمه (ع) گاهی از من آن پیراهن را طلب می كرد و چون آن را می گرفت، می بویید و از حال می رفت، من كه چنان دیدم پیراهن را پنهان كردم [3] .

در مناقب ابن شهر آشوب (ره) چنین آمده:

«ما زالت بعد ابیها معصبه الراس ناحله الجسم، منهده الركن، باكیه العین، محترقه القلب، یغشی علیها ساعه بعد ساعه، و تقول لولدیها: این ابوكما الذی كان یكرمكما و یحملكما مره بعد مره، این ابوكما الذی كان اشد الناس شفقه علیكما فلا یدعكما تمشیان علی الارض؟ و لا اراه یفتح هذا الباب ابدا، و لا یحملكما علی عاتقه كما لم یزل یفعل بكما».

(فاطمه پس از رحلت پدرش پیوسته سر خود را بسته بود و روز به روز بدنش نحیفتر و شكسته تر می شد، چشمش گریان و دلش سوزان، و ساعتی پس از ساعتی از حال می رفت.

به دو فرزندش حسن و حسین می گفت: كجاست پدرتان كه شما را گرامی داشته و بر دوش خود سوار می كرد؟ كجاست پدرتان كه مهر و شفقت او از همه كس نسبت به شما زیادتر بود و نمی گذاشت روی زمین راه بروید؟ دیگر او را دیدار نمی كنم كه این در را به روی شما بازنماید! و شما را مانند گذشته بر دوش خود سوار كند!)



[1] به صفحه ي 138 مراجعه شود.

[2] بر طبق روايتي كه مجلسي (ره) در بحارالانوار، ج 43، ص 195 از كافي نقل كرده فاطمه (ع) روزهاي دوشنبه و پنجشنبه بر مزار شهداي احد مي آمد.

[3] بحارالانوار، ج 43، ص 157.